Wednesday, April 30, 2003

امروز واسه من و همسرم روز خيلی زيبا وشادی بود حتی نهار امروز به نظر ما خشمزه تر از روزای قبل بود نمی دونم شايدم دارم خيلی غلو می كنم خوب دست خودم نيست خيلی خوشحالم اميدوارم كه شاديها هيچ وقت تموم نشند .يه خبر جالب تر وخوشحال كننده تر اينكه بعد از دو ماه ديروز صبح همسرم ومن با هم رفتيم به فروشگاه ويك { handycam } خريديم كه خيلی هم خوشكل وجم وجوره . بالاخره خيالمان از اين بابت راحت شد ديروز او می گفت ديگه امشب با خيال را حت و بدون فكر دوربين می خوابيم دوتاييمون خيلی دوستش داريم همون شب هم دوتا از دوستامون به خونه ما اومدند ودوربين رو افتتاح كرديم .درست مثل يه مهمونی كه تا يكی دو روز عزيزه اونم عزيزه . خودمونيم خريد كردن وداشتن چيزای جديد خيلی لذت داره اميدوارم شما هم هميشه چيزای تازه ونو بخريد.

شاد باشيد يا به قول استرالياييها { enjoy your self }.اينم عكس دوربين ما.




Sunday, April 27, 2003

بعضي وقتها فکر مي کنم اينقدر دير دير مي نويسم که خيليها يادشون مي ره يه نگيني هم وجود داره .
واسه همين گفتم يه چندتا خط ديگه هم بنويسم . امروز که بعد از مدتها چندتا وبلاگ ديگه رو هم خوندم و حسابي لذت بردم از قلم کامپوتري خودم دلسرد شدم احساس مي کنم خوب نمي نويسم شايد هم اشتباه فکر مي کنم ولي بهر حال ...

از وقتي که ما اينجا اومديم از خيلي از اتفاقات کشورمون خبر نداريم مگر چند تا خبر کوتاه وهميشه خوب که توسط فايل مي رسه يکي از اون خبرهاي کوتاه وخوب رفتن پدر ومادر همسرم به مکه است که دو روز پيش به دستمان رسيد وقتي شنيدم هم خوشحال شدم وهم ناراحت .
ناراحت به خاطر اينکه هنوز از سفر برنگشته بايد به توقعات بيش از اندازه فاميل ودوستان که هيچ وقت هم تمومي نداره جواب بدندو هيچ وقت هم تموم نمي شه چون دوسال پيش به خاطر رفتن پدر ومادر خودم اونو تجربه کردم وهنوز هم ادامه داره .

تازه يه لحظه دلم واسه خودمون سوخت که اگه يه روزي برگشتيم از زمان ورود تا موقع برگشت بايد به چراها جواب بديم .

دوستان خوش قلم وبلاگي سلام .
امروز يکشنبه است وباران شديدي مي باره منم خيلي سرحال نيستم نمي دونم جايي که الان شماها هستيد اوضاع آب وهوا چطوره ؟
يه چند هفته اي که همسرم به فکر خريد Handycam افتاده وتواين مدت تمام اکثر
فروشگاهها و سايتهاي اينترنيتي مربوط به اونو گشته وتقربيا همه چيز حفظش شده من جاي اون خسته شدم ولي اون پشتکار خوبي داره تا پنج دقيقه پيش هم باز در حال گشتن تو اينترنت بود جالب اينجاست که هر دفعه يه چيز جالب وجديد پيدا مي کنه امروز بهش گفتم من که خسته شدم اما با يه قيافه جدي گفت تا وقتي نخريدي حق تحقيق وانتخاب داري اما بعدش نه . نمي دونم خريد کردن تا اين حد سخته يا او اينقدر سخت مي گيره .
امروز يکشنبه {April 27 } صبح ما به محل کار همسرم اومديم يه نمايشگاه کتاب هم توي اون منطقه داير شده بود قرار شد بعد از ظهر سري به اونجا بزنيم جاي شما خالي ما رفتيم خيلي هم شلوغ بود ولي چون کتاب مورد علاقم رو پيدا نکردم دست خالي برگشتيم الان هم غير از من وهمسرم کسي توي اينجا نيست ومثل هميشه اودر حال مطالعه کردن است .آسمون هم دوباره بغضش ترکيد .
خوش باشيد .

Wednesday, April 23, 2003

نداشتن کامپيوتر تو خونه خودش يه مشکل بزرگه مخصوصا وقتي که يه مدت تعطيلات زياديم وجود داشته باشه واسه همين آدم حسابي موضوعي که يادش بوده گم مي کنه . اين جمعه هم روز آنزاکه و تعطيله.

آنزاک نام يک گروه سربازان ارتش استراليا و نيوزيلند بوده که در روز ۲۵ آوريل۱۹۱۵ در طي جنگ جهاني اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) وارد Gallipoli در ترکيه شدند.
فرا رسيدن اربعين حسيني (ع) بر عموم شيعيان جهان و دوستان هم وبلاگي تسليت باد.

Wednesday, April 16, 2003

امروز ظهر وقتي کلاسم تموم شد يه راست رفتم اتاق همسرم آخه قرار بود نهارو با هم بخوريم . وقتي رسيدم يه صحنه جالب ديدم . يه کيسه کوچک وزيبا پر از شکلاتهايي به شکل تخم مرغهاي کوچک که در زرورقهاي رنگي وزيبا پيچيده شده بود بعلاوه يه خرگوش بازيگوش شکلاتي که از بودن بين اون همه تخم مرغ لذت مي برد تازه اين بسته با يک نوار صورتي وباريک هم تزيين شده بود که منو ياد بسته هاي نذري مي داخت که تو ايران مامانا از سر بعضي سفره ها مي آوردند اما ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت در اين بود که علاوه بر اينکه اين بسته پر از شکلات هاي رنگي بود اسم من وهمسرم بعلاوه اسم کسي که اونو به ما هديه داده بود وجمله { happy Easter } و عکس يه خرگوش کوچولوي شيطون روي يه تيکه کاغذ آبي رنگ مثلثي شکل يه جلوه خاصي به اينها داده بود جاي شما خالي علي رغم اينکه رژيم داشتم ولي طاقت نياوردم ودوتا از اونا رو خوردم .
وقتي کسي به آدم هديه مي ده خيلي لذت بخشه.
مدت دو هفته است که فروشگاها پر از شکلاتهايي به شکل تخم مرغ وخرگوش و هويجه وقتي علت اونو پرسيدم گفتند { Easter}.
هفته آينده هم به علت رسيدن اين مناسبت تعطيله ولي من هيچ برنامه ريزي واسه اين يک هفته نکردم .

Friday, April 04, 2003

امسال لحظه به لحظه سال جديد واسه من يه جور خاصي بود واقعا همه چيز جديد وپر هيجان بود هميشه تعطيلات ۱۳ روزه عيد عده اي به مسافرت مي رند وخيليها تو خونه وشهرشون مي مونند وبه ديدوبازديد ومهمانداري مشغول مي شن .
نمي دونم واسه شما هم جالبه که....

همون طور که قبلا گفتم ما با چند تا از دوستانم به کلاس زبان مي رويم تواين تعطيلات ما علاوه بر کارهاي خودمان تمرين هاي و کلاس زبان هم داشتيم { خودمونيم تازه الان من قدر ۱۳روز تعطيلي رو مي دونم }.
اما بالاخره يکشنبه گذشته ما به همراه يکي از دوستان يک مسافرت ۳روزه رفتيم سفر فوق العاده اي بود تازه تعطيلات عيد را درک کردم برگشت ما مصادف شد با روز ۱۳ به در ومثل رسم هميشه ما ودوستان در يک پارک زيبا براي نهار دور هم جمع شديم ونهاري پر از صفا وصميميت خورديم موقع عصر دسته جمعي بازي کرديم خيلي لذت بخش وخوب بود هيچ وقت فکر نمي کردم در اين سوي اقيانوسها ۱۳ روزي به اين زيبايي با دوستاني همدل داشته باشم اما چشمتون روز بد نبينه دوروز ه که دچار گرفتگي شديد عضلات شدم نمي دونم شما تجربه اش کرديد .
شاد باشيد