Wednesday, December 31, 2003

امروز آخرين روز از سال ۲۰۰۳است که اونم در حال تموم شدنه اميدوارم سال جديد پر از شادي ودوستي براي تموم مردم دنيا مخصوصا کودکان باشه .
سال نو به همه دوستان عزيز مبارک وفرخنده باشه .
توي چند روز گذشته اصلا حوصله نوشتن نداشتم فقط کارم نشستن پاي تلويزيون بود براي کسب اخبار جديد . اما با ديدن بعضي از صحنه ها شرمنده مي شدم که چرا مردم ما اينقدر بد شانسند که بايد اينطور به جهانيان معرفي شوند .
همزمان با خبر زلزله ايران خبر ترکيدن لوله گاز در چين را هم نشان دادند اما وضعيت رسيدگي به اون مردم کجا و وضعيت وحشتناک رسيدگي به مردم ما که مجروحين را با وانت وپيکان جابجا مي کردند بدون حتي يک آمبولانس کجا.
يه کشوري زلزله خيزي هم مثل ژاپن هيچ وقت تا اين حد تلفات نداشته چرا ؟
به اميد روزي که ميهن ما آنقدر قوي ومجهز به امکانات لازم شود که ديگر شاهد غم سنگين هيچ عزيزي نباشيم .

Monday, December 22, 2003

امروز داشتم وبلاگ سرزمين آفتاب رو مي خوندم واسم خيلي جالب بود که چرا خيلي از مردم ما نسبت به شاديهاي مختلف که ما هم مي تونيم خودمون رو تو اون سهيم کنيم عکس العمل نشون ميدن . چند وقت پيش واسه منم يه همچين مسئله اي اتفاق افتاد من کمي ناراحت شدم فکرشو کردم مگه شرکت کردن تو شاديهاي مليت هاي مختلف چه عيبي داره ما ميتونيم با حفظ اعتقادات خودمون تو شادي هاي ديگران هم شريک باشيم. اين تازه خيلي بهتره چون نشون ميده مامردم شاد و سرزنده اي هستيم.

Saturday, December 20, 2003

يه چند روزيه که باباي ني ني مريض شده واسه همين ماهم اصلا دل و دماغ هيچ کاري رو نداريم . انگار اين ستاره کوچولو هم از ماجرا خبردار شده وديگه خيلي تلاشي براي جلب توجه ما نمي کنه . آخه هميشه وقتي منو همسرم در حال صحبت کردن يا تماشاي برنامه اي بوديم حسابي به ضربه زدن وچرخيدن مشغول مي شد وقتي که همسرم باهاش حرف مي زد و نوازشش مي کرد ديگه ساکت مي شد .
اما حالا که ديده باباش حوصله ناز کشيدن رو نداره من رو هم تحويل نمي گيره .به قول بعضيها خدا شانس بده.

Friday, December 12, 2003

امروز هوا خيلي گرمه ولي بازم خدا رو شکر چون هواي امسال خيلي خوبتر از سال گدشته بود واقعا خدا به منو ني ني رحم کرده وگرنه از گرما بي حال مي شدم .
حالا که يه مقدار حوصلم سر جاش اومده وقصد نوشتن چند خطي رو دارم ني ني در حال اظهار وجود کردن شديده منو و همسرم به تکان خوردناي اون خيلي عادت کرديم اونم به قربون صدقه هاي ما عادت کرده احساس مي کنم خيلي بابايي شده چون وقتي با تموم قدرتش مشغول تکون خوردنه ومن باباشو صدا مي کنم که بيا ني نيتو تحويل بگير اون باسرعت مي ياد ودستشو روي شکم من مي گذاره وباهاش حرف مي زنه بعد از اون اين ستاره کوچولو حسابي آروم مي شه .بعضي وقتا مي گم خوشا به حال بابا که اينقدر حرفش برو داره .ظاهرا هم خسته شده چون فکر کنم خوابش برده .بعضي وقتا بهش مي گم خوش بگذره از قديم گفنا چار ديواري اختياري.

Wednesday, December 10, 2003

بااومدن کريسمس همه به مسافرت مي رن چندتا از دوستامون به کشورش برمي گردند چون به قول خودشون ديگه اينجا کاري ندارن بارفتنشون من حسابي تنها مي شم چون به ديدنشون وباهاشون بودن خيلي عادت کردم . بايد يه فکري واسه اين تعطيلات کرد دلم مي خواد به مسافرت برم اما به کجا نمي دونم البته با موقعيت من سفرکردن هم خيلي جالب نيست .تازگيها خيلي بي حوصله شدم حتي حوصله خودم رو هم ندارم بعضي وقتا دلم واسه مهربان همسرم مي سوزه چون با داشتن مشغله زياد بايد جوابگوي خواسته هاي منم باشه خواسته هايي که هيچ وقت تمام نمي شه .نمي دونم کي وقت جوابگويي به خواسته هاي خودشو پيدا مي کنه . داشتن يه همسر مهربان يه نعمت بزرگه وخيلي خوشحالم که موقع تقسيم اين نعمت منم حضور داشتم وسرم بي کلاه نموند .

Thursday, December 04, 2003

احساس مي کنم زمان تو اينجا خيلي زودمي گذره مخصوصا وقتي فروشگاهها شروع کردند به چيدن وسايل زيباي کريسمس توي دکورشون .باورم نمي شد آخه تا چند وقت ديگه من دومين کريسمسو تواينجا مي بينم خودم هميشه فکر مي کنم ديروز از هواپيما پياده شدم وپا تو استراليا گذاشتم ولي زمان اصلا با من هم عقيده نيست .
من هميشه عاشق کريسمس بودم يه جذابيت خاصي داره ديدن درختچه هاي کوچيک وبزرگ با تزيينهاي فوق العاده که هر جا هم يه سليقه خاصي از خودش نشون مي ده زيباييشو هزار برابر مي کنه .
امسال مي خوام يه درختچه کوچولوي خوشگل بخرم يه چيزي که سبک وجمع وجور باشه که هر جاي دنيا خواستم برم بتونم ببرمش آخه امسال لحظه به لحظش واسه ما پر از شادي وجذابيت بود ومي خوام هر وقت درختو مي بينم ياد اون خاطرات بيفتم .
آخه مي دونيد در طول سال گذشته به مناسبت هر اتفاق خوب يه وسيله کوچولو واسه درخت روياييم مي خريدم فکر کنم آخر امسال ديگه موقع سرهم کردنش رسيده شايد هم بذارم وقتي ني ني اومد اين کار رو بکنم اما اين درخت خاطرات سال قبل حساب مي شه اما ني ني مال سال بعده .

Monday, December 01, 2003

امروز به خودم گفتم که بي حوصلگي تا کي بالاخره که بايد يه چيزي بنويسي اما اونقدر خسته ام که حد نداره آخه يه مدت طولاني مشغول خياطي کردن واسه اين مسافر کوچولو بودم و ديگه وقت سر خاروندن نداشتم مامانم مي گفت دختر اين کارا چيه؟ با اين کار به اون بچه فشار مي ياري خوب برو آماده بخر . البته ما هم خيلي چيزا واسش خريديم اما يه چيز مثل يه پتوي چهل تکه که عکس چندتا عروسک کوچولو توي زمينش تکه دوزي شده فقط کار دست خودم بود وچون هنوز اونقدر پيشرفت نکردم که چرخ خياطي بخرم تمام کارهاشو با دست انجام دادم . خوب خيلي سخت ولي لذت بخش بود . يه مدت بعد از اونم نياز به استراحت داشتم تا يه سري چيزهاي جديد خلق کنم .
الان که يواش يواش به آخراش نزديک مي شم واسه منو همسرم خريد وسايلش سرگرمي خوبي شده وتا مدتي هم حرف زدن درباره اون مارو سرگرم مي کنه تازگيها هم باباش واسش کالسکه خريده . علاقه ودقتي که همسرم تو ي خريد وسايل ني ني از خودش نشون مي ده واسم خيلي جالبه راستش علاقشو خيلي دوست دارم.
چند وقت پيش براي ديدن دکترم رفته بودم ازما پرسيد واسه ني ني اسم انتخاب کرديد؟ماهم گفتيم هنوز نه ولي من بهش گفتم چون تاريخ تولدش با تاريخ تولد شما يکي است شايد اسم شما را هم برايش انتخاب کنيم او از اين موضوع خيلي خوشحال شد اما خودمونيم انتخاب اسم عجب کار سختيه.
اين هم عکس يک کالسکه تقريبا شبيه اوني که همسرم خريده.