سلام
من همسر نگين خانم هستم با تشکر از باباي نيلوفر داستاني رو که يکي از دوستام سال ۱۳۷۲ براي دامادشون اتفاق افتاده بود مي گم:
يه روز صبح جمعه که از قضا مانورو مبارزه باموادمخدر هم بوده داماد رضا اينا که خونشون تو خيابون ۱۷ شهريور نزديک ميدان امام حسين بود مياد ميدون امام حسين تا نون سنگک تازه و حليم بخره و به خونه ببره ؛ چون صبح خيلي زود بوده او زيرشلوار پوشيده بوده و کت شو رو شونه هاش مي ندازه کفش شو مي پوشه و پشت کفش شو ميخوابونه { تصور کنيد قيافش چه طور شده} ؛ وقتي نون و کاسه حليم رو مي گيره و مي خواد برگرده دور ميدون اونو ميگيرند و تو يک ميني بوس مي ندازن و مي برن تو يک کانتينر زنداني ميکنن.خلاصه وقتي مانورو تمام ميشه او رو آزاد مي کنن و ساعت ۱۲ شب او با نون سنگک و کاسه حليم به خونه برمي گرده.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment