من و ني ني اونقدر با هم مشغول شديم که ديگه فرصت انجام کارهاي متفرقه رو ندارم روز يکشنبه پيش (april 26)که (ANZAC day) هم بود براي من روز به ياد ماندني وخوبي بود. دو سال پيش در چنين روزي من به استراليا آمدم احساس مي کنم زمان تو ي اينجا خيلي با سرعت مي گذره. خوشحالم که اين مدت به خوشي گذشت.
امروز که (april29) است واسه هر سه تاي ما روز مهمي بود چون دختر کوچولوي من دوماهش تمام شد وبايد اولين سري واکسن را مي زد دو روز بود که يه اضطراب خاصي توي دلم بود فکر کنم توي دل کوچيک خودشم يه ترس کوچو لو افتاده بود آخه ديشب اصلا خوب نخوابيد امروز هم کمي بيشتر از هميشه ناز مي کرد با اينکه مي دونستم اين واکسن سلامتيش رو بيشتر تضمين ميکنه ولي دوست داشتم اون آمپول توي پاي کوچيکش فرو نره .
بالاخره تمام شد و با گريه توي آغوش گرم بابايي خوابش برد اميدوارم که امشب اذيت نشه وشب راحت بخوابه ولي خودمونيم مادر شدن چقدر سخته .
خوش باشيد
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment