Monday, June 23, 2003

قبلا واستون گفتم که قراره يه چند روزي با يکي از دوستانمون بريم مسافرت جاتون خالي يکي دو روزي مونده به سفر نزديک بود همه چيز به هم بخوره ما هم همه کارهامونو انجام داده بوديم که يکدفعه سرو کله يه مهمونه ناخونده پيدا شد يعني قرارشد که پيدا بشه شايد باورتون نشه از شدت ناراحتي وعصبانيت درست مثل آقاي عصباني تو کارتون { يوگي ودوستان ‌} قرمز شده بودم و دود از گوشام در مي آمد .
ما از چند ماه پيش واسه اين سفر برنامه ريزي کرده بوديم .حتما شما مي دونيد رودرباسي باکسي داشتن چقدر سخته اما بالاخره با هزارو يه مشکل ما واقعيت رو واسش گفتيم ايشان هم از تماس ما خوشحال شدند و سفر خوبي را براي ما آرزو کردند ما هم روز شنبه صبح سوار ماشين شديم سفرمان را آغاز کرديم .

No comments: