قبلا واستون گفتم که قراره يه چند روزي با يکي از دوستانمون بريم مسافرت جاتون خالي يکي دو روزي مونده به سفر نزديک بود همه چيز به هم بخوره ما هم همه کارهامونو انجام داده بوديم که يکدفعه سرو کله يه مهمونه ناخونده پيدا شد يعني قرارشد که پيدا بشه شايد باورتون نشه از شدت ناراحتي وعصبانيت درست مثل آقاي عصباني تو کارتون { يوگي ودوستان } قرمز شده بودم و دود از گوشام در مي آمد .
ما از چند ماه پيش واسه اين سفر برنامه ريزي کرده بوديم .حتما شما مي دونيد رودرباسي باکسي داشتن چقدر سخته اما بالاخره با هزارو يه مشکل ما واقعيت رو واسش گفتيم ايشان هم از تماس ما خوشحال شدند و سفر خوبي را براي ما آرزو کردند ما هم روز شنبه صبح سوار ماشين شديم سفرمان را آغاز کرديم .
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment