Wednesday, July 30, 2003

هيچ وقت فکر نمي کردم روزي که قرار باشه منو همسرم منتظر يه مسافر کوچلو باشيم دور از خانواده وپدر ومادرم باشه اما هميشه حضور يه دوست واقعا صميمي مي تونه جبران تمام دلتنگيهارو بکنه .
ديروز صبح منو نيلوفر ومامانش با هم به فروشگاه رفتيم تا من از تجربياتش واسه خريد سيسموني استفاده کنم نيلوفر توي فروشگاه يه لباس کوچولوي خوشکل برداشت وگفت خدا خدا مامان اينو واسه ني ني خاله بخريم؟ وقتي ما لباسو پسنديديم گفت حالا من اونو واسه شما مي گيرم بعد لباسو بو کرد وگفت : مامان بوم خوبي ميده {يعني بوي خوبي مي ده} . آخه اون عروسکي که بابا هم تعريفشو کرده بوي نوزاد مي ده واون بوشو دوست داره .

No comments: