دوستان خوبم سلام.
اميدوارم تا امروز همه چيز بر وفق مرادتون پيش رفته باشه .
يکشنبه اي که گذشت واسه من جالب وبه ياد موندني بود ميدونيد چرا ؟
اون روز ظهر من وهمسرم تصميم گرفتيم واسه نهار بريم پارک نزديک خونمون . حتما کسايي که تو استراليا زندگي مي کنند مي دونند توي اکثر پارک هاي اينجا اجاقهايي واسه پختن يا بهتر بگم سرخ کردن چيزهايي مثل سوسيس و گوشت وامثال آن فراهمه که اکثر اونها با برق کار مي کنند وتو اينجا معروفه به { BBQ } يا باربي کيو .
کنار ما يه خانواده نشسته بودند که يه عالمه مهمون دعوت کرده بودند واسه بچه يکي دوسالشون جشن تولد گرفته بودند که واقعا ديدني بود موقع غذا پختن يه چيز سياهي بدون حرکت کنار درخت افتاده بود من فکر کردم کلاغ مرده اي اونجا افتاده توجهي هم بهش نکردم چند ساعت بعد رفتار يکي از اون جمع که خانوم جو اني بود توجه منو جلب کرد با خوشحالي پيش دوستاش رفت وگفت اون داره ميوه مي خوره من به طرف او رفتم ديدم اون يه بچه خفاشه که نمي تونه پرواز کنه وروي زمين افتاده خانم جوان به طرف من اومد واز وضعيت اون پرنده ابراز ناراحتي مي کرد من گفتم کاشکي مي شد يه دامپزشک خبر کنيم بعد از هم خدا حافظي کرديم ومن پيش همسرم رفتم وراستش قضيه را فراموش کردم اما يه مدتي بعد ديدم يه عالمه آدم دور اون جمع شدند وبا کمال تعجب ديدم يک مردي با لباس آبي اومد وخفاش رو توي قفس گذاشت وسوار آمبولانس دامپزشکي کرد وبرد اين صحنه واسه من خيلي جالب بود وکارشو خيلي تحسين کردم .
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment