Monday, December 01, 2003

امروز به خودم گفتم که بي حوصلگي تا کي بالاخره که بايد يه چيزي بنويسي اما اونقدر خسته ام که حد نداره آخه يه مدت طولاني مشغول خياطي کردن واسه اين مسافر کوچولو بودم و ديگه وقت سر خاروندن نداشتم مامانم مي گفت دختر اين کارا چيه؟ با اين کار به اون بچه فشار مي ياري خوب برو آماده بخر . البته ما هم خيلي چيزا واسش خريديم اما يه چيز مثل يه پتوي چهل تکه که عکس چندتا عروسک کوچولو توي زمينش تکه دوزي شده فقط کار دست خودم بود وچون هنوز اونقدر پيشرفت نکردم که چرخ خياطي بخرم تمام کارهاشو با دست انجام دادم . خوب خيلي سخت ولي لذت بخش بود . يه مدت بعد از اونم نياز به استراحت داشتم تا يه سري چيزهاي جديد خلق کنم .
الان که يواش يواش به آخراش نزديک مي شم واسه منو همسرم خريد وسايلش سرگرمي خوبي شده وتا مدتي هم حرف زدن درباره اون مارو سرگرم مي کنه تازگيها هم باباش واسش کالسکه خريده . علاقه ودقتي که همسرم تو ي خريد وسايل ني ني از خودش نشون مي ده واسم خيلي جالبه راستش علاقشو خيلي دوست دارم.
چند وقت پيش براي ديدن دکترم رفته بودم ازما پرسيد واسه ني ني اسم انتخاب کرديد؟ماهم گفتيم هنوز نه ولي من بهش گفتم چون تاريخ تولدش با تاريخ تولد شما يکي است شايد اسم شما را هم برايش انتخاب کنيم او از اين موضوع خيلي خوشحال شد اما خودمونيم انتخاب اسم عجب کار سختيه.
اين هم عکس يک کالسکه تقريبا شبيه اوني که همسرم خريده.

No comments: