بااومدن کريسمس همه به مسافرت مي رن چندتا از دوستامون به کشورش برمي گردند چون به قول خودشون ديگه اينجا کاري ندارن بارفتنشون من حسابي تنها مي شم چون به ديدنشون وباهاشون بودن خيلي عادت کردم . بايد يه فکري واسه اين تعطيلات کرد دلم مي خواد به مسافرت برم اما به کجا نمي دونم البته با موقعيت من سفرکردن هم خيلي جالب نيست .تازگيها خيلي بي حوصله شدم حتي حوصله خودم رو هم ندارم بعضي وقتا دلم واسه مهربان همسرم مي سوزه چون با داشتن مشغله زياد بايد جوابگوي خواسته هاي منم باشه خواسته هايي که هيچ وقت تمام نمي شه .نمي دونم کي وقت جوابگويي به خواسته هاي خودشو پيدا مي کنه . داشتن يه همسر مهربان يه نعمت بزرگه وخيلي خوشحالم که موقع تقسيم اين نعمت منم حضور داشتم وسرم بي کلاه نموند .
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment