Wednesday, December 10, 2003

بااومدن کريسمس همه به مسافرت مي رن چندتا از دوستامون به کشورش برمي گردند چون به قول خودشون ديگه اينجا کاري ندارن بارفتنشون من حسابي تنها مي شم چون به ديدنشون وباهاشون بودن خيلي عادت کردم . بايد يه فکري واسه اين تعطيلات کرد دلم مي خواد به مسافرت برم اما به کجا نمي دونم البته با موقعيت من سفرکردن هم خيلي جالب نيست .تازگيها خيلي بي حوصله شدم حتي حوصله خودم رو هم ندارم بعضي وقتا دلم واسه مهربان همسرم مي سوزه چون با داشتن مشغله زياد بايد جوابگوي خواسته هاي منم باشه خواسته هايي که هيچ وقت تمام نمي شه .نمي دونم کي وقت جوابگويي به خواسته هاي خودشو پيدا مي کنه . داشتن يه همسر مهربان يه نعمت بزرگه وخيلي خوشحالم که موقع تقسيم اين نعمت منم حضور داشتم وسرم بي کلاه نموند .

No comments: